یافتن راه های جدید برای کامیابی در زندگی

آقای کریس هرمان

آقای کریس هرمان Source: Supplied

اپلیکیشین رادیو اس بی اس را دریافت کنید

راه های دیگر شنیدن

آیا زندگی شما تکراری، ناامید کننده یا فاقد هدف است؟ اگر می خواهید از این عادت رهایی پیدا کنید شاید بد نباشد تا کمی از آنچه تا کنون انجام می داده اید فاصله گرفته و ابعاد جدیدی برای زندگی خود تعریف کنید و راه های جدیدی را برای کامیابی و پیشرفت خود تعریف کنید. و اگر قصد انجام چنین کاری را دارید شاید این گزارش بتواند ایده ای هر چند کوچک در اختیار شما قرار دهد.


کریس هرمان در سن ۶۰ سالگلی از زندگی راحت و خوبی برخوردار بود.

او کار خوبی داشت، همسری دوست داشتنی و فرزندان و نوه هایی که همگی در اطراف محل زندگی او ساکن بودند.

اما فقدان ناگهانی همسرش به دلیل بیماری سرطان، زندگی او را دگرگون کرد.

او می گوید: " او آخرین ساعات عمرش را سپری می کرد؛ در واقع این موضوع خیلی سریع اتفاق افتاد؛ یعنی یک هفته پس از آنکه او بیمار شد. زندگی او در واقع به پایان رسیده بود اما آنچه که او در ساعات پایانی عمرش تکرار می کرد در واقع سبب ایجاد نوعی ارتعاش در داخل ذهن من شد که تا امروز همچنان صدا می کند. او همواره می گفت: "باورم نمیشه که اتفاق رخ داد. باورم نمیشه که این اتفاق رخ داده است". این در واقع به من می گوید که شما نمی توانید این طور فکر کنید که زندگی همیشه همانطور باشد که هست. این یعنی زندگی مثل ک هدیه است که به سرعت دور ریخته می شود".

کریس به سرعت با این اتفاق به وضعیتی مشابه ۴۰ سال پیش خود بازگشت؛ مجرد و بدون خانواده ای که نیازمند مراقبت از آنها باشد.

او برای کنار آمدن با این غم بزرگ تصمیم گرفت که خود را با انجام کاری کاملا متفاوت به چالش بگیرد.

او یک سال از کارش مرخصی گرفت تا مرحله جدیدی از زندگی اش را آغاز کند؛ سفر.

نگرانی های کریس برای فردی که در اوایل دهه شصت سالگلی خود مسافرت می کرد به مراتب چیزی بیشتر از نگرانی بود که افراد جوان تر و بک پکرها آن را داشتند.

در واقع ضمیر درونی او دائما ایده جسورانه او را در این سن و سال به پرسش می گرفت. 

او می گوید: "این موضوع برای من به معنای آن بود که در واقع من برای مدت ۱۲ ماه به حال خودم رها می شدم. من اکنون خیلی مسن هستم. اگر مریض می شدم چه؟ اگر دچار حمله قلبی می شدم چه کار باید می کردم؟ هر بار که صدای ضمیر درونی خودم را می شنیدم که چنین پرسش هایی را مطرح می کرد، صدای دیگری هم می شنیدم که می گفت اینقدر ابله نباش. احساس درونی ام می گفت فقط ببند شو و راه برو. و در نهایت این شد که به حرف دلم گوش کردم".

کریس فقط دو چیز را قبل از آنکه سفر ماجراجویانه خود را آغاز کند، مشخص کرد: اینکه او به کجا می خواهد برود و برای چه مدت به آنجا خواهد رفت.

سفر یک ساله او به آمریکای جنوبی، اروپا و مناطق جنوب شرق آسیا، تجربه ای بود که او هیچگاه حتی فکرش را هم نمی کرد بتواند در این سن و سال آن را انجام دهد.

او در خلال این سفر ماجراجویانه با لاک پشت های غول آسا شنا کرد، از تپه های آتشفشانی بالا رفت، در کلاس های رقص سالسا شرکت کرد، زبان لاتین را یاد گرفت، و در مسافرخانه های پر از جمعیت با دیگر بک پکرهای جوانی که حتی جوان تر از فرزندانش بودند، خوابید و البته بسیار تجارب دیگر.

او می گوید: "این موضوع در واقع سبب می شود تا شما یک کم به اصطلاح از قالب واقعی خود خارج شوید. من هیچگاه خودم را فرد که دنبال ریسک باشد  شناسم. در هر مرحله از ریسک که باشید، تنها با برداشتن چند قدم اضافی در واقع شما در حال افزایش قابلیت های خود آنهم چیزی ورای آن محدوده راحت و آسوده خودتان هستید. در هر کجا که هستید این کار را انجام دهید. یک جورهایی مثل این می ماند که بگویید اگر احساس می کنید دلتان نمی خواهد آن را انجام دهید، آن را انجام دهید".

اگرچه این نیز گفتنی است که همه هم در موقعیتی نیستند که بتوانند مانند کریس به دور دنیا سفر کنند.

اما واقعیت آن است که ایجاد نوعی معنا و مفهوم در زندگی می تواند حتی به سادگی آغاز یک دلمشغولی جدید باشد.

مگان جایلز مشاور در زمینه گذار به زمان بازنشستگی می گوید مشخص کردن هدف، نخستین گام برای انجام این مهم است.

او می گوید: "زمانی را صرفا به تمرکز به خودتان اختصاص دهید. زمانی را کنار بگذارید و در آن زمان به این نکته بیندیشید که وقتی از کار فارغ می شوید و شاید بچه های شما دیگر بزرگ شده باشند و تشکیل خانواده داده باشند، چه چیزی به زندگی شما سمت و سوی جدیدی خواهد داد؟ چه کاری بوده که شما همیشه در گذشته از انجام دادن آن لذت می بردید؟ یا آنکه چه چیزهایی بوده که شما همیشه می خواستید روزی آن را انجام دهید. و آنگاه دیگر نباید به آنها فکر کنید بلکه باید در واقع آنها را انجام دهید".

این در واقع دقیقا همان کاری است که پومیلا گوپتا سرآشپز ساکن نیوکاسل انجام داده است.

او پیشتر متوجه شد که ماموریت اصلی اش در زندگی، آشپزی کردن و ارتباط با آدم ها است.

این نوع بینش این امکان را در اختیار پرومیلا قرار داده تا زندگی پر طراوت و پر جنب و جوشی داشته باشد.

او می گوید: "آشپزی یکی از کارهایی است که سبب نزدیک کردن آدم ها به همدیگر می شد چون همه در نهایت نیازمند غذا هستند و در عین حال این کار خیلی هم خلاقانه است. من هنوز هم در این سن تشنه یادگیری هستم. من باید آشپزی کنم. کار اصلی من آشپزی است و من علاقه شدیدی به انجام این کار دارم. علاقه بسیار بسیار زیاد".

اگرچه این نیز گفتنی است که پرومیلا فقط یک آشپز نیست. او به عنوان داوطلب کارهای فراوانی را در داخل جامع انجام می دهد، او همچنین یک معلم است و در عین حال به عنوان هماهنگ کننده فعالیت های شهروندان ارشد فعالیت می کند. او در عین حال از چند نوه خود نیز نگهداری می کند.

او  تا کنون دو کتاب آشپزی نوشته است و در حال نوشتن کتاب سوم خود است.

خانم پرومیلا یک دستور العمل ساده را با همه آنها که صدای او را می شوند به اشتراک می گذارد و می گوید: "از خانه بزنید بیرون و خواهید دید که کلاس های گوناگونی برای شهروندان سالمند وجود دارد. کلاس های رایگان. باید در آنها نام نویسی کنید و به رویاهای خود جامه عمل بپوشانید. چرا که نه؟ شما فقط یک بار زندگی می کنید. پس باید کاری را انجام دهید که دلتان می خواهد انجامش دهید. من آدم های زیادی را دیده ام که خود را منزوی کرده اند. آنها می گویند نمی دانم چه کار کنم. آنهم در سن و سال من. من الان ۶۶ سال دارمو چه کار باید بکنم؟ اما من اصلا احساس کسالت یا چیز دیگری نمی کنم چون ذهن من پر از چیزهای گوناگون و کارهایی است که می خواهم آنها را انجام دهم. هنوز هم چیزهای زیادی در زندگی است که ما باید آنها را بیاموزیم".

بعضی اوقات زندگی شما را غافلگیر می کند اما آقای کریس هرمان با پا گذاشتن به ناشناخته ها دریافت که زندگی برای او به چه معنا بوده.

او در سن ۶۳ سالگی بار دیگر مجرد شده و قادر است همانند نسل جوان امروز از زندگی خود به بهترین نحو ممکن لذت ببرد.

با دنبال کردن آنچه احساسش به او می گفته او به طور تصادفی حتی توانسته به یکی از رویاهای فراموش شده زندگی اش نیز جامه عمل بپوشاند و یک کتاب بنویسد.

او می گوید: "وقتی پیش نویس این کتاب را به پایان رساندم، در یک بالکن نشسته بودم. خانه ای در یک منطقه کوهستانی. و ناگهان ۳۰  سال قبل را به خاطر آوردم. این احساس در واقع یک حسی بود که همیشه داشتم و دلم می خواست که یک کتاب بنویسم. و بالاخره این کار را انجام دادم".


همرسانی کنید